>
^_^...!the WilDest woe is l0ve بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود...اهل زمین نبود...نمازش شکسته بد...بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود...چشمان او که داعما از اشک شسته بود...بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود...بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری که باز نمیشد مانده بود...
یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 19:3 :: نويسنده : shila
مي خواهم عشق را بنويسم اما چگونه؟
مي خواهم عشق را بخوانم اما با كدام احساس
مي خواهم عشق را با سلام،وداع گويم ولي
ولي اين زندگيست كه از عشق اثر مي پذيرد ،
اين عشق است كه سلام را مي آفريند
مي توان زندگي را به تلالؤ عشق رنگين ساخت اما با كدامين رنگ؟
رنگي كه سياهي نفرت را در خود محو كند ، رنگي كه بوي عشق بدهد رنگي كه...! و خداوند عشق را آفريد تا...
مي خواهم عشق را بنويسم اما چگونه؟
مي خواهم عشق را بخوانم اما با كدام احساس
مي خواهم عشق را با سلام،وداع گويم ولي
ولي اين زندگيست كه از عشق اثر مي پذيرد ،
اين عشق است كه سلام را مي آفريند
مي توان زندگي را به تلالؤ عشق رنگين ساخت اما با كدامين رنگ؟
رنگي كه سياهي نفرت را در خود محو كند ، رنگي كه بوي عشق بدهد رنگي كه...! و خداوند عشق را آفريد تا...
یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : shila
بـایــــد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد
آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی
آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .
هـیـــــچ نـپـرسـد .
...
فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را
روزهـایـی کـه دروغ مـی گـویـد
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد
روزهـایـی کـه دیـگـر مـــرا در آغـوش نـمـی ـگـیـرد
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـی ـشـود
بـایــــد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد
آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی
آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .
هـیـــــچ نـپـرسـد .
...
فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را
روزهـایـی کـه دروغ مـی گـویـد
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد
روزهـایـی کـه دیـگـر مـــرا در آغـوش نـمـی ـگـیـرد
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـی ـشـود
یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 18:28 :: نويسنده : shila
درختان شکوفه میزدند...پرندگان نغمه می سرودند...سبزه ها نمناک بودند...سراسر زمین میدرخشید...و ناگهان من خود درختان و گلها و پرندگان و سبزه ها بودم و دیگر"منی"نبود..... یک شنبه 23 تير 1392برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : shila
تو بسیار بیشتر از آنی که میتوانم بگویم می شنوی...تو آگاهی را می شنوی...تو همراه با من به جایی می روی که وازه های من نمیتوانند تو را ببرند... هنگامی که در شهری عظیم بیگانه هستم...دوست دارم در اتاق های گوناگون بخوابم...در مکان های گوناگون غذا بخورم...در خیابان های ناشناخته قدم بزنم...گذر مردمان ناشناخته را نظاره کنم...مسافر تنها بودن را دوست دارم... درباره وبلاگ اه از چی بگم آخه...!خسته شدم از این زندگی لعنتی...یه روزم آرووم نیس در حسرتش موندم ولی خب زندگی بدون مشکلات مزه نداره...عشق پس چی؟؟!!! موضوعات آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |